پایان جنگ ایران و عراق و توقعات بین المللی


*مقدمه
با آغاز دهه هشتاد، ارکان و عناصر نظام دو قطبی با تشدید دو عامل تحول ساختاری در سیستم بینالملی و افول قدرت دو بازیگر اصلی آن - ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی - بیش از پیش در معرض تهدید قرار گرفت. این عوامل تضعیف کننده نظام دو قطبی، که میتوان آنها را "علل سیستمیک " و "علل درون کشوری " نامید، در طول دهه 1960 و 1970 نیز وجود
داشتهاند اما در دهه 1980 شدت و حدت بیشتری به خود گرفتند و به پیدایش دوره جدیدی در مناسبات بینالمللی منجر شدند. در این بخش بررسی این دوره جدید و کشف ارتباط آن با پایان جنگ ایران، عراق مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرد.
*الف - تحولات ساختاری در سیستم بینالمللی
با توجه به "گوناگونی عناصر قدرت "، نظام بینالمللی دهه 80 را با افزایش استقلال عمل قطبهای جدید قدرت، میتوان نظام "چند مرکزی " دانست. در این دهه، اروپای غربی، ژاپن، چین و حتی کشورهای تازه صنعتی شدهای چین، هند، برزیل، آرژانتین و کره جنوبی، به عنوانقطبهای اقتصادی، موقعیت خود را در مناسبات جهانی تقویت کردند و با خارج شدن از دایره نفوذ دو ابرقدرت، برتری انحصاری امریکا و شووری را بر امور بینالمللی از بین بردند. نظام دو قطبی دهه 1980 با مراکز قدرت سیاسی و اقتصادی جدیدی روبرو گردید که به هیچ وجه قادر به نادیده گرفتن نقش آنها در کنشهای بینالمللی نبود؛ از آن جمله کشور جمهوری خلق چین است. کشوری که در ابتدای نیمه دوم قرن بیستم به لحاظ "دموگرافیک " در صف قدرتهای بزرگ قرار گرفته بود و از امتیازی برابر با امریکا و شوروی در شورای امنیت سازمان ملل متحد بهره میگرفت، اکنون از چنان قدرت هستهای برخوردار است که "تمامی شوروی و بخشهای غرب امریکا را زا یر پوشش هستهای خود دارد " از سوی دیگر نق "آلترناتیو " که پکن در جهان سوم برابر دو ابرقدرت ایفا میکند، موقعیت ویژهای به آن کشور بخشیده است. چیزی که برای مسکو و واشنگتن هیچگاه خوشایند نبوده و نیست قاره اسیا علاوه بر چین، غول دیگری به نام ژاپن را نیز در خود پرورده است؛کشوری که به یمن بازدهی فراوان نیروی کار، مدیریت صحیح و تکنولوژی فوق العاده پیچیده، توانست علاوه بر تسخیر بازارهای بینالمللی به یک قدرت مالی جهانی تبدیل و از ظرفیت تاثیرگذاری زیادی در معادلات بین المللی برخوردار شود. در سالهای اول دهه 80، مازاد درآمد ژاپن به اندازهای بود که وزارت دارایی آن کشور بانکها را به افزایش سرمایه گذاریهای خارجی تشویق کرد. در پی این سیاست، ژاپن در سال 1983 بالغ بر 17.7 میلیارد دلار، در سال 1984، 49.7 میلیارد دلار و در سال 1985 ، 64.5 میلیارد دلار سرمایه گذاری خارجی داشته است. در حالی که "ایالات متحده امریکا منبع عمده سرمایه برای جهان پس از جنگ " با "1000 میلیارد دلار بدهی خارجی " در سال 1986 به بزرگترین بدهکار بینالمللی تبدیل شده بود. با روی کار آمدن ریگان، روابط رقابت آمیز اقتصادی بین ژاپن و آمریکا به یک جنگ تجاری تمام عیار تبدیل شد و فشارهای دولت ریگان برای برقراری تراز تجاری بین دو کشور سهیم شدن بیشتر ژاپن در افزایش هزینههای دفاعی بویژه در "طرح دفاع استراتژیک "، شکاف موجود بین واشنگتن - توکیو را عمیقتر کرد.
در کنار دو قدرت آسیایی چین و ژاپن نظام دو قطبی با مبارزه طلبی دیگری از سوی اروپای غربی نیز روبرو بود. اروپا هر چند مشکلات ساختاری بسیاری در پیش دارد لکن در صورت رفع این مشکلات، به صورت قدرتی منسجم در خواهد آمد و نقشی کلیدی در مناسبات بینالمللی ایفا خواهد کرد. دولتهای اروپایی برای ایجاد این انسجام، تلاشهایی را که از جنگ دوم جهانی به بعد در جهت تشکیل "جناح اروپایی " در ناتو و اروپای متحد آغاز کرده بودند، در دهه 80 در پی بروز اختلاف بر سر استقرارموشکهای میان برد هستهای امریکا در خاک اروپا و مصوبه سال 1984 کنگره امریکا در مورد پرداخت سهم بیشتری از هزینههای دفاعی ناتو از سوی دولتهای اروپایی، این تلاشها را به شدت سرعت بخشیدند. از سال 1984 اروپای غربی به دنبال اجلاس رم و پاریس، تلاش گستردهای را برای احیای مجدد "اتحادیه اروپای غربی " و ایجاد سازمانی فراملی به منظور دفاع از اروپا آغاز کرده است. این امر اروپا را قادر میسازد تا خط استقلال خود را در ناتو تقویت کند؛ چیزی که همواره خشم آمریکا را برانگیخته است. بنابراین در صورتی که دولتهای اروپایی به هدف خود در سال 1993 دست یابند، دیگربه حمایت نظامی آمریکا نیازی نخواهند داشت و به "ابرقدرتی دیگر " تبدیل خواهند شد. برژینسکی در این باره میگوید: " مسلما 347 میلیون اروپایی با اقتصادی در مجموع 3.5 تریلیون دلار به این شدت برای دفاع از خود نیاز به اتکا به 241 میلیون آمریکایی با اقتصادی4تریلیون دلار در برابر دشمنی (شوروی) با 275 میلیون نفر جمعیت و تنها 1.9 تریلیون دلار درآمد ناخالص ملی ندارند. "
به این ترتیب با پیدایش مراکز جدید قدرت، مانند چین، ژاپن و اروپای غربی نظام دو قطبی اعتبار تحلیلی خود را در برابر رخدادهای بینالمللی بیش از پیش از دست داد. در عین حال بیشترین نشانههای کاستی گرفتن توان بازیگران اصلی آن - آمریکا و شوروی - در جهان سوم آشکار گردید.
در دهه 1980 هر دو ابرقدرت به گونه ای در کشمکشهای جهان سومی با شکستهای سیاسی و نظامی سختی روبرو شدند. در آغاز دهه،آمریکا که با پیروزی انقلاب ایران و بحران گروگانگیری موقعیت برتر خود را در منطقه خاورمیانه از دست داده بود، در تمامی سالهای پس از آن در یافتن منفذی به سوی ایران ناکام ماند و سرانجام در سال 1986 با افشای ماجرای ایران- گیت، ضربه شدیدی بر اعتبار بینالمللی آن کشور وارد آمد. علاوه بر آن واشنگتن در لبنان، نیکاراگوئه و کنترل جنگ ایران و عراق نیز دچار شکست شد و دکترین "منازعه خفیف ریگان " نتوانست از روند استقلالطلبی کشورهای جهان سوم جلوگیری کند.از سوی دیگر، روسها نیز بخش اعظمی از دهه1980 را در افغانستان گرفتار بودند و تا قبل از اصلاحات گورباچف هرگز نتوانستند خود را از آن نجات دهند. اشغال افغانستان به همراه شکست الگوی سوسیالیستی توسعه، موقعیت شوروی را در جهان سوم شدیدا متزلزل کرد و به انزوای هر چه بیشتر ابرقدرت شرق منجر گردید.
*ب- تحولات داخلی آمریکا و شوروی
در دهه 1980 دو ابر قدرت در زمینه مسائل مختلف داخلی با مشکلات و ناکامیهای متعددی روبرو شدند. در زمینه قدرت تکنولوژی با انفجار نیروگاه هستهای چرنوبیل شوروی و فاجعه شاتل فضایی چالینجر آمریکا، اعتبار علمی و تکنولوژیک هر دو کشور مورد تردید قرار گرفت. ایالات متحده در دوره ریگان با رکود اقتصادی، تورم شدید و کسری بیسابقه بودجه دست به گریبان بود.
"سهم تولید ناخالص آمریکا از 50 درصد سهم جهانی در دهه 1950 به حدود 25 درصد کاهش یافت ". داراییهای خارجیان در ایالات متحده بود، در سال 1987 ، این موازنه به 368.2 میلیارد دلار به سود خارجیان، تبدیل شد " و مهمتر از همه اینکه کسری بودجه 200 میلیارد دلاری ایالات متحده در سال 1980 به میزان بیسابقه 400 میلیارد دلار در سال 1986 رسید. در حالی که دولت ریگان برای رویارویی با بحرانهای جهان سوم و جلوگیری از گسترش نفوذ شوروی، تعهدات نظامی و اقتصادی گستردهای را در سطح جهان عهدهدار شده بود. در تمام سالهای دهه 1980 با
اینکه ریگان بودجه نظامی 887 میلیارد دلاری این کشور در دهه 1970 را به 2854 میلیارد دلار یعنی افزایشی معادل 222 درصد رساند، در عین حال، دولت آمریکا با عدم تعادل بین تواناییها و امکانات داخلی با تعهدات بینالمللیاش روبرو بود. تلاشهای دولت ریگان برای برقراری تعادل از طریق اعمال فشار بر متحدان اروپایی و ژاپن برای "پذیرفتن سهم بیشتری در مخارج نظامی و دفاعی " به نتیجه نرسید و آمریکا راه مذاکره با شوروی و پایان دادن به مسابقه تسلیحاتی را برای کاهش بودجه نظامیاش برگزید.
از سوی دیگر، اقتصاد شوروی به دلیل افراط در برنامهریزی و تمرکز گرایی دروه برژنف و بخاطر "بحران رهبری " در نیمه اول دهه 1980 ، با مشکلات فراوانی درگیر بود. افت تولید صنعتی، کارآ نبودن بخش کشاورزی، عدم بازدهی و کمبود کالاهای مصرفی، تاکید بر صنایع سنگین و نظامی به همراه عرضه کم نیروی کار، نبود انگیزه در بین کارگران و کارمندان،پیری جمعیت فعال و مصرف بیش از اندازه مشروبات الکلی از جمله مسائل گریبانگیر اقتصاد شوروی میباشند. اما در عین حال، مهمترین مشکل این کشور چیزی است که گورباچف از آن به عنوان "عقبماندگی از کاروان علم و تکنولوژی " نام میبرد. روسها از انقلاب میرکوپرسسورها بسیار فاصله دارند؛ چیزی که امکان رقابت آنها را با غولهای صنعتی چون ژاپن و اروپای غربی به حداقل میرساند.
علاوه بر آن، مسابقه تسلیحاتی با آمریکا بویژه با اعلان "جنگ ستارگان " اقتصاد بیمار شوروی را به نابودی میکشاند.
گورباچف درباره تاثیرات این مسابقه تسلیحاتی گفت: "ایالات متحده قصد دارد که از راه مسابقه استقرار مدرنترین و پرهزینهترین جنگ افزارهای فضایی، اتحاد شوروی را از نظر اقتصادی بفرساید. "
بر اساس چنین نگرشی است که میخائیل گورباچف پس از به قدرت رسیدن در مارس 1985 برای بازسازی اقتصادی (پرسترویکا) شوروی از جمله اصول اساسی تفکر نوین خود را "رد جنگ هستهای و غیر هستهای از سوی قدرتهای هستهای علیه یکدیگر یا کشورهای ثالث، پیشگیری از مسابقه تسلیحاتی در فضا، نابودی کامل جنگ افزارهای هستهای و کاهش متناسب و متوازن بودجههای نظامی " اعلام میکند. از نظر رهبران جدید شوروی،رشد و توسعه اقتصادی این کشور بیش از پیش به کنترل تسلیحات وابسته است. به همین علت یکی از هدفهای سیاست خارجی گورباچف "فراهم آوردن فرصت برای کار در شرایط صلح و آزادی " از طریق خلع سلاح عمومی است. رهبر شوروی در این باره اظهار داشت "من با مسئولیت کامل اعلام میکنم که سیاست بینالمللی ما با تمرکز بر اقدامات سازندهای برای بهبود کشورمان بیش از هر زمان دیگر با سیاست داخلی ما مشخص میشود. از این رو ما به صلحی پایدار و آینده نگری و سازندگی در روابط بینالمللی نیاز داریم ". برای فراهم شدن چنین صلحی که خلاصی اقتصادی شوروی از زیر بار سنگین هزینه سمابقه تسلیحاتی و تعهدات بینالمللی را در پی داشت، گورباچف گامهای اولیه دور تازهای از دتانت را برداشت و بانی وضع نوینی در عرصه مناسبات بینالمللی گردید.
به این ترتیب در نیمه دوم دهه 1980 افزایش نقش قطبهای جدید قدرت در معادلات بینالمللی و خارج شدن بسیاری از مناقضات و رخدادهای جهانی از حیطه نفوذ دو ابرقدرت به همراه تشدید مشکلات اقتصادی آمرکیا و شوروی، تفکر نوینی را پدید آورد. رهبران هر دو ابرقدرت اذعان داشتند که دیگر توانایی تاثیرگذاری مستقیم و حتی غیر مستقیم بر همه رویدادهای بینالمللی را در اختیار ندارند. میخائیل گورباچف، رهبر شوروی، در هفتم دسامبر 1988 در سخنان خود در مقابل مجمع عمومی سازمان ملل گفت : "ما دارای حق مطلق نیستیم. ده روز بعد در 17 دسامبر، رونالد ریگان رئیس جمهوری آمریکا نیز اعلام کرد: ایالات متحده "دیگر از قدرت برتر برخوردار نیست " بروز این واقعیت جدید، به تغییر روابط بین دو ابرقدرت و پیدایش دور تازهای از تفاهم و همکاری در سطح جهانی منجر گردید که در واگذاری بخشی از مسئولیت حفظ ثبات و امنیت بینالمللی از سوی آمریکا و شوروی به سازمان ملل متحد و آغاز مذاکرات "
تحدید و خلع سلاح " تجلی یافت. در پی موفقیت گفتگوهای سران آمریکا و شوروی در اجلاس 1985 ژنو، 1986 ریکیاویک و 1987 واشنگتن در زمینه پایان بخشیدن به مسابقه تسلیحاتی و از میان بردن جنگ افزارهای هستهای، راه برای همکاری قدرتهای بزرگ جهت حل و فصل مناقشات منطقهای از طریق سازمان ملل هموار گردید. در پی این امر، سازمان ملل متحد متولی پایان دادن به بسیاری از درگیریهای منطقهای همچون بحران کامبوج، مساله صحرای غربیی، قبرس، نامیبیا، افغانستان و مهمتر از همه جنگ ایران و عراق گردید و بدین ترتیب حل و فصل مسالمتآمیز و سیاسی مناقشههای منطقهای با میانجیگری سازمان ملل متحد جایگزین راه حل نظامی شد و پایان دادن به جنگ هشت ساله ایران و عراق نیز در بخشی از این برنامه و توافقات بینالمللی قرار گرفت.
*توافقات بینالمللی و پایان جنگ ایران و عراق
آمریکا و شوروی بخاطر حفظ ثبات و برقرای توازن در منطقه خلیج فارس به تز پایان جنگ بدون پیروز معتقد بودند. بر اساس این فهم مشترک سیاسی، دو ابرقدرت در 20 ژوئیه 1987 قطعنامه 598 را به اتفاق آرا در شورای امنیت سازمان ملل متحد به تصویب رساندند. برای اجرای کامل آن،بند 10 قطعنامه، شورای امنیت را مخیر میکند تا در صورت لزوم "گامهایی را به منظور تضمین رعایت قطعنامه "، که به پیشنهاد آمریکا شامل تصویب قطعنامه دوم مبنی بر تحریم همه جانبه تسلیحاتی ایران میشد، بردارد. دولت ریگان که با افشای ماجرای ایران گیت، اعتبار و حیثیت سیاسی خود را نزد کشورهای منطقه به شدت متزلزل میدید و نگران گسترش دامنه نفوذ شوروی در بین کشورهای حاشیه خلیج فارس بود، چارهسازترین راه حل را در پایان هر چه سریعتر جنگ ایران و عراق یافت. از همین رو، ایالات متحده آمریکا از یکسو (در همان روز تصویب قطعنامه 598) با نصب پرچم روی یکی از یازده نفتکش و آغاز اسکورت نظامی آنها کوشید تا از گسترش حضور ناوگانهای روسی در خلیج فارس جلوگیری نماید و از سوی دیگر برای اعمال فشار بر ایران طرح تحریم تسلیحاتی را به عنوان ابزار ضمانت اجرای قطعنامه 598 تسلیم شورای امنیت کرد تا بدین وسیله امکان ادامه جنگ را از جمهوری اسلامی سلب کند. واین برگر وزیر دفاع دولت ریگان در این باره گفت: "در صورتی که قطعنامه تحریم تسلیحاتی اجرا شود، ریشه توانایی ایران برای ادامه جنگ به سرعت خشک میشود و در واقع ریشه موجودیت ایران نیز به صورت یک ملت به خشکی می گراید ".
اما شوروی با طرح تحریم تسلیحاتی ایران مخالفت ورزید و از دبیر کل خواست تا تلاش بیشتری برای اجرای قطعنامه به عمل آورد. علل اتخاذ چنین تصمیمی از سوی مسکو این بود که روسها در پی حل و فصل مساله افغانستان بودند، قضیهای که ایران و آمریکا از طرفهای اصلی درگیر در آن بشمار میرفتند. رهبران شوروی، جنگ ایران و عراق را مهمترین اهرم فشار برای گرفتن امتیازات لازم در قضیه افغانستان از آمریکا میدانستند. از سوی دیگر، مسکو خواهان سکوت ایران در برابر روند پیشرفت توافقات بینالمللی بر سر بحران افغانستان در ژنو بود و رد طرح تحریم تسلیحاتی آمریکا علیه ایران میتوانست به تعدیل سیاستهای ضد روسی آن کشور و جلب توافق تهران در زمینه حل و فصل مناقشه افغانستان منجر شود. ریچارد مورفی، معاون وزیر امور خارجه وقت ایالات متحده آمریکا، در این رابطه اظهار داشت: "دلیل اصلی که باعث شده است شوروی از پذیرش قطعنامه تحریم تسلیحاتی خودداری کند، این حقیقت است که آنها نمیخواهند دشمنی تهران را در آستانه خروج نیروهای روسی از افغانستان برانگیزند. "
تعلل روسها در تصویب قطعنامه تحریم تسلیحاتی ایران ،آمریکا را که خواهان پایان هر چه سریعتر جنگ بود، واداشت تا برای جلب موافقت مسکو، آمادگی خهود را برای امضای پیشنویس مقدماتی کنفرانس ژنو در خصوص افغانستان اعلام نماید. شوروی نیز در مقابل، اعلام کرد "از این پس سد راه تصویب طرحی مطابق با نظر اکثریت اعضای شورای امنیت سازمان ملل نخواهد شد ". کرنسکی فرستاده ویژه مسکو به عراق در این زمینه گفت: "اگر تحریمی علیه ایران برای وادار ساختن تهران به قبول قطعنامه 598 شورای امنیت در مورد آتش بس ضروری باشد، دولت شوروی هیچگونه مخالفتی با آن نخواهد داشت ". در پی آن، پنج عضو دائمی شورای امنیت بر سر پیش نویسی قطعنامه تحریم تسلیحاتی ایران در 20 فوریه 1988 به توافق رسیدند و این در حالی بود که مذاکرات ژنو بین آمریکا، شوروی، پاکستان و افغانستان بر سر مناقشه افغانستان به نتایج نهایی خود نزدیک میشد. سرانجام در 14 آوریل 1988 این چهار کشور، موافقتنامه ژنو مبنی بر خروج نیروهای روسی از افغانستان را امضاء کردند. یک ماه بعد در 5 مه 1988 یعنی دو هفته قبل از سفر ریگان به مسکو برای شرکت در نشست سران دو ابر قدرت، قوای شوروی عقبنشینی از خاک افغانستان را اغاز کردند. بدین ترتیب راه برای واشنگتن برای وارد آوردن فشار بر تهران به منظور پذیرش قطعنامه 598 هموار شد. به دنبال آن در 18 آوریل 1988 آمریکا با حمله به دو سکوی نفتی رشادت و سلمان و درگیر شدن با نیروی دریایی ایران، جنگ محدود اعلان نشدهای را علیه جمهوری اسلامی آغاز کرد. همزمان با اوجگیری بحران در خلیج فارس و تشدید درگیری بین ایران و آمریکا، عراق از فرصت به دست آمده استفاده نمود و با حملات گسترده زمینی و هوایی به همراه کاربرد وسیع عوامل شیمیایی، شهر فاو و سایر مناطق اشغالی را از نیروهای ایران بازپس گرفت. تضعیف موقعیت ایران در جبهههای جنگ در کنار توافق علنی دو ابرقدرت برای پایان دادن به جنگ، که در حمله ناو وینسنس امریکایی به هواپیمای مسافربری ایران در سوم جولای 1988 و سکوت مطلق روسها تجلی یافت، تهران را مجبور به پذیرش قطعنامه 598 در تاریخ 26/4/1367 (18 جولای 1988) نمود. بدین ترتیب یکی از رهاوردهای بسیار مهم همگرایی آمریکا و شوروی در نیمه دوم دهه 1980 یعنی وادار کردن ایران - کشوری که با استقلال عمل خود، منافع هر دو ابرقدرت را تهدید میکرد - به پایان دادن جنگ هشت ساله با عراق به دست آمد.
*نتیجهگیری
در دهه 1980 بیش از پیش پایههای نظام دو قطبی از چند جهت مورد تهدید قرار گرفت، از یکسو با پیشرفت سرسامآور قدرت تخریبی سلاحهای اتمی، جنگ و بویژه جنگ هستهای به علت نداشتن کارکرد سیاسی اهمیت خود را به عنوان ابزار سیاست خارجی برای دستیابی به هدفهای سیاسی، اقتصادی ایدئولوژیک از دست داد. علاوه بر آن، در کنار تغییر در رابطه بین جنگ و سیاست، ارتباط بین قدرت و امنیت نیز دستخوش تحول گردید. قدرت هستهای و مسابقه تسلیحاتی نقش بازدارندگی خود را به عنوان عامل ثبات و تضمین امنیت بینالمللی نیز نتوانست به خوبی ایفا کند. مسابقه تسلیحاتی با دور کردن منابع عظیم مالی، انسانی و علم و تکنولوژی از سایر اولویتهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی دامنه امنیت دو ابر قدرت را به شدت کاهش داد و راه دستیابی به آن را سد کرد. از سوی دیگر تغییر "رابطه قدرت نظامی و امنیت " به "رابطه رشد و قدرت اقتصادی و امنیت " به همراه ظهور کانونهای مهم رشد اقتصادی و نفوذ سیاسی در اروپا و آسیا به دگرگونیهای عمده در صحنه بینالمللی منجر گردید. جایگزینی ابزار اقتصادی به جای ابزار نظامی، قدرت مانور دو ابر قدرت را که فاقد ابزارهای لازم برای رقابت با مرکز جدید قدرت بودند به شدت محدود ساخت و دامنه نفوذ آنان را بر جهان کاهش داد. علاوه بر آن، افزایش تعداد بازیگران بسیار قدرتمند در صحنه جهانی عامل بروز شکاف در نظام دو قطبی شده، استقلال عمل بیشترک شور ضعیف برای خارج شدن از دیاره نفوذ دو ابرقدرت هستهای را فراهم آورد و منافع آنها را در جهان سوم شدیدا در معرض تهدید قرار داد.
این عوامل در نیمه دوم دهه 1980 دو ابر قدرت را وادار کرد تا برای سازماندهی دوباره خود و تثبیت موقعیت برتر خویش در نظام بینالمللی سیاستهای خصومت آمیز گذشته را کنار گذاشته، در دو زمینه تحدید تسلیحات و حل و فصل بحرانهای منطقهایف که از دایره کنترل آنها خارج شدهاند، به همکاری بپردازند. جنگ ایران و عراق در چنین موقعیت بینالمللی و در اثر همگرایی، توافق و تبانی دو ابرقدرت خاتمه یافت، اما این به معنای کنترل مطلق امریکا و شوروی بر مناسبات بینالمللی نیست؛ زیرا حوادث بعدی از جمله حملات عراق به داخل خاک ایران برای به دست آوردن موقعیت برتر در مذاکره پس از پذیرش قطعنامه 598 از سوی تهران، نشان از عدم کنترل دو ابر قدرت به عنوان بازیگران اصلی سیستم دو قطبی بر رفتار بازیگران خرده سیستم دارد.
نظرات شما عزیزان: